قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!
حالمان بد نيست غم کم مي خوريم؛
کم که نه! هر روز کم کم مي خوريم
آب مي خواهم، سرابم مي دهند
عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نميدانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردي آفتاب؟؟
خنجري بر قلب بيمارم زدند
بي گناهي بودم و دارم زدن
ددشنه اي نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمي پشتم شکست
نظرات شما عزیزان:
|